اعتکلف
نویسنده: امیر اکبرزاده
شولایی از نور بر شانهات میاندازی و دست در دست عاشقان طریق،
در حلقه مشتاقان به سماعی ازلی دست میگشایی.
پایکوبی میکنی در فضایی که از هر زاویهاش،
عطر خاصترین دقایق هستی جاریست.
دست افشانی میکنی در لحظاتی که هیچ کس را بدان راه نیست.
شعله روشن کردهای با دستان نیازی که به درگاه خداوند دراز کردهای.
دستان قنوتت، چونان پروانهای سبکبال در فضای قرب بال گشودهاند؛
آزاد و رها. با فکر رسیدن به معبود در ذهن، تو را همراه خویش بالا میبرند.
دستان نیازت طلب میکند نازی را که خداوند بر عاشقان خویش عنایت کرده است.
و تو همراه دیگر عاشقان حلقه شوق، چشم بر الطاف الهی دوخته،
بر لب جاری میکنی ذکر سبزی را که جز تقاضای قرب الی الله نیست.
تو خدا را میخوانی تا خداوند نیز تو را بخواند و در آغوش لطفش جای دهد تو را
«ادعونی استجب لکم» و تو میخوانی خدای خویش را.
و تو صدا میزنی خالق زمین و زمان را. و تو طلب میکنی
لطف بیکران پدید آورنده آفرینش را.
و تو بازگو میکنی نیاز ازلی خود را به خداوندت، به معبودت؛
به او که لایق ستایش است و سزاوار تمجید،
به او که کریم است و رحیم، به او که بزرگوار است و ستّار.
تو با دیگر عاشقان حلقه شوق در روزهایی سبز،
در روزهایی که معتکف حرم عشق یار شدهاید، خدای را میجوئید.
این روزها را غنیمت میدانید و به اعتکاف مینشینید
روزهای سپاسگزاری از خالق خویش را.
تو به جمعی میروی که در عین کثرت، اوج وحدت است.
سه روز با خودت خلوت میکنی تا در خدا غرق بشوی و در تفکری عمیق به سر ببری؛
تفکر در ذات الهی. این روزهای بلند مرتبه را قدر میدانی؛
روزهایی که به عطر دلانگیز روزه داری تو و همراهانت آغشته است
و با مُهر سبز تبسم، روزههایتان رنگ و بویی خاص میگیرد،
روزهایی که نمازهایت آنقدر به خدا نزدیک میشوند
که صدای لبیک را به گوش خویش به وضوح میشنوی،
روزهایی که تو را خواندهاند به خلوتی برای تفکر در معنای حقیقی شوق، وصل و عشق….