تبریک روز جوان
تا می توانی جوانی کن و جوان باش
اما یادت نرود که درگذشت زمان را چاره ای نیست
که درمان کند
و این ناچاری به خاطر این است که قدر جوانی ات را بدانی
“روزمیلاد حضرت علی اکبر و روز جوان بر شما مبارک باد”
تا می توانی جوانی کن و جوان باش
اما یادت نرود که درگذشت زمان را چاره ای نیست
که درمان کند
و این ناچاری به خاطر این است که قدر جوانی ات را بدانی
“روزمیلاد حضرت علی اکبر و روز جوان بر شما مبارک باد”
دیدن لاله های سر به زیرانداخته در دامنه کوهستان ها،
یک سفر بهاری به یادماندنی برایتان رقم ميزند.
لاله های واژگون یکی از گل های نادر در دنیاست
که فرصت کوتاهی برای رخ نمایی در بهار دارد.
این گل زیبای وحشی را می توان در چند منطقه
از ایران مشاهده کرد؛
خوب است بدانید بعضی از مردم محلی آن را
به نام «اشک سیاوش»
و بعضی به نام «اشک مریم» می شناسند.
دلیل نخست، افسانه ای است مربوط به
پهلوان اسطوره ای ایران باستان
که می گویند جایی که خون «سیاوش»
اولین بار بر زمین ریخت «پرسیاوش» رویید.
گل لاله سرخ رنگی که شاهد این اتفاق بود،
سر به زیرانداخت و بر بی گناهی سیاوش گریست.
بعد از آن این گل به همان حالت
مشغول گريستن ماند و «لاله واژگون» نام گرفت.
تا خدا بوده و هست ،
معلم بوده و هست
و هر روز ، روز معلم هست .
معلمی هنر است ،
عشقی است آسمانی . . .
شكر خدا كه نام علي در اذان ماست
ما شيعه ايم و عشق علي هم از آن ماست
ذكر علي عبادت مختص شيعه است
اين اسم اعظم است كه ورد زبان ماست
با هر نفس علي شده ذكر لبم مدام
اين ” ياعلي ” هميشه رفيق لبان ماست
از ” ياعلي ” زبان و دهان خسته كي شود؟؟
اصلا زبان براي همين در دهان ماست
دنيا و آخرت بخدا نيست جز علي
بغض علي جهنم و حًبش جنان ماست
ما را گمان كنم ز علي آفريده اند
عشقش سرشته در گل ما ، بند جان ماست
ما شيعه زاده ايم ، خدا را هزار شكر
اين شيعه زادگي شرف خاندان ماست
ما عاشق علي شده ايم و بدون شك
اين هم ز پاكدامني مادران ماست
ما را چكار غير علي را؟؟ فقط علي
آري علي علي بخدا آب و نان ماست
پيرم كه سايه اش همه دم مستدام گفت:
عشق علي هميشه و هرجا نشان ماست
نویسنده: امیر اکبرزاده
شولایی از نور بر شانهات میاندازی و دست در دست عاشقان طریق،
در حلقه مشتاقان به سماعی ازلی دست میگشایی.
پایکوبی میکنی در فضایی که از هر زاویهاش،
عطر خاصترین دقایق هستی جاریست.
دست افشانی میکنی در لحظاتی که هیچ کس را بدان راه نیست.
شعله روشن کردهای با دستان نیازی که به درگاه خداوند دراز کردهای.
دستان قنوتت، چونان پروانهای سبکبال در فضای قرب بال گشودهاند؛
آزاد و رها. با فکر رسیدن به معبود در ذهن، تو را همراه خویش بالا میبرند.
دستان نیازت طلب میکند نازی را که خداوند بر عاشقان خویش عنایت کرده است.
و تو همراه دیگر عاشقان حلقه شوق، چشم بر الطاف الهی دوخته،
بر لب جاری میکنی ذکر سبزی را که جز تقاضای قرب الی الله نیست.
تو خدا را میخوانی تا خداوند نیز تو را بخواند و در آغوش لطفش جای دهد تو را
«ادعونی استجب لکم» و تو میخوانی خدای خویش را.
و تو صدا میزنی خالق زمین و زمان را. و تو طلب میکنی
لطف بیکران پدید آورنده آفرینش را.
و تو بازگو میکنی نیاز ازلی خود را به خداوندت، به معبودت؛
به او که لایق ستایش است و سزاوار تمجید،
به او که کریم است و رحیم، به او که بزرگوار است و ستّار.
تو با دیگر عاشقان حلقه شوق در روزهایی سبز،
در روزهایی که معتکف حرم عشق یار شدهاید، خدای را میجوئید.
این روزها را غنیمت میدانید و به اعتکاف مینشینید
روزهای سپاسگزاری از خالق خویش را.
تو به جمعی میروی که در عین کثرت، اوج وحدت است.
سه روز با خودت خلوت میکنی تا در خدا غرق بشوی و در تفکری عمیق به سر ببری؛
تفکر در ذات الهی. این روزهای بلند مرتبه را قدر میدانی؛
روزهایی که به عطر دلانگیز روزه داری تو و همراهانت آغشته است
و با مُهر سبز تبسم، روزههایتان رنگ و بویی خاص میگیرد،
روزهایی که نمازهایت آنقدر به خدا نزدیک میشوند
که صدای لبیک را به گوش خویش به وضوح میشنوی،
روزهایی که تو را خواندهاند به خلوتی برای تفکر در معنای حقیقی شوق، وصل و عشق….